کمی رخسار را شستم
برایت آب آوردم
تو تن را تازه تر کردی
به چشمم خیره تر بودی
تو دیدی لذت عشقم
به عشقم ناز میکردم
چه من را بی نصیبی تو
به هنگامی که من مستم
برایم دست و دل بازی
هنوز از خواب میگویی
هنوز از چشمه آبی
سراسر رنگ مهتابی
چه میشد لمحه ای بودی
در این ایام طوفانی...
برایت آب آوردم
تو تن را تازه تر کردی
به چشمم خیره تر بودی
تو دیدی لذت عشقم
به عشقم ناز میکردم
چه من را بی نصیبی تو
به هنگامی که من مستم
برایم دست و دل بازی
هنوز از خواب میگویی
هنوز از چشمه آبی
سراسر رنگ مهتابی
چه میشد لمحه ای بودی
در این ایام طوفانی...
No comments:
Post a Comment